شعر

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

تفسیر

شکایت کردن از کاری که برای خدا و در راه رضای او انجام داده اید، نفس عمل تان را ضایع خواهد کرد. دل به او بسپارید که اجر کار صواب شما را خواهد داد.

برای دستیابی به مقصود باید صداقت پیشه کنید و ایمان داشته باشید. فرد دانایی درس های خوبی به شما خواهد داد و مسیرتان را روشن می کند اما برای رسیدن به سرمنزل مقصود راه زیادی را باید طی کنید.

ناامید نباشید و ترس به دل خود راه ندهید. دست از گناه بردارید که عاقبت خوشی ندارد.