شعر

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی که رنج خاطرم از جور دور گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

تفسیر

به زودی رخدادهای خوب اتفاق می افتد و بخت و اقبال به شما روی می آورد. به شکرانه این سعادت، مشکلات و سختی های گذشته را فراموش کرده و خود را با خوشی های روزگار همراه سازید.

زیباتر سخن بگویید و با عالم و آدم آشتی کنید. تصمیم جدیدی گرفته اید، اگر این کار را دوست دارید، انجام دهید زیرا سود خوبی برای شما خواهد داشت و از انجام آن پشیمان نخواهید شد.