شعر

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی و منی

خون پیاله خور که حلال است خون او در کار یار باش که کاریست کردنی

ساقی به دست باش که غم در کمین ماست مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی

می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی

ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی

تفسیر

گاهی دچار غرور و خودبزرگ بینی می شوید و با رفیقان جانی رفتار درستی ندارید، از کبر برحذر بوده و مهرتان را نثار دوستان کنید.

به جای تمرکز روی سختی ها و مشکلات زندگی و غصه خوردن برای کم و کاست دنیا، لحظه ها را با شادی بگذرانید و در کنار دوستان و خانواده با آرامش زندگی کنید.