شعر

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

تفسیر

از هدر دادن لحظات عمر برحذر باشید و ارزش روزهای زندگی را بدانید که دیگر برگشتی در کار نخواهد بود. راز دل را به افراد نامحرم نگویید که موجب حسادت آن ها شده و به دردسر می افتید.

در انجام کارها از عقل و درایت خود کمک گرفته و با آرامش و بدون عجله تصمیم بگیرید. از سهل انگاری دوری کنید که به پشیمانی و شکست منتهی خواهد شد.