شعر

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم

گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم

من آدم بهشتیم اما در این سفر حالی اسیر عشق جوانان مه وشم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم

بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم

تفسیر

روزهای عمر به سرعت می گذرد و ایام جوانی به پایان خواهد رسید، اگر قدر این لحظات را ندانید در آینده دچار خسران و پشیمانی می شود اما دیگر فرصتی برای جبران نخواهد بود.

خود را به بی خیالی زده اید، بی خبر از آینده به خوشگذرانی می پردازید و دنبال هوی و هوس خود هستید، از این کارها دست بکشید که عاقبتی جز نگرانی و اضطراب نخواهد داشت.