شعر

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

تفسیر

نگرانی را از خود دور کنید، شما همه تلاش خود را به کار برده اید، به زودی جواب را دریافت می کنید و از سرگردانی خلاص می شوید. به زودی قرار داد یا پیمانی خواهید بست و امانتی به دست شما سپرده می شود که باید خوب از آن مراقبت کنید.

مشغول انجام کاری هستید، از دروغ و دورویی برحذر باشید که سرانجام خوبی برای شما نخواهد داشت و دچار هجران می شوید. با خواندن قرآن از دسیسه های شیطان در امان می مانید.