شعر

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

تفسیر

رقیبان و اطرافیان حسود با ظاهری دلسوز قصد فریب و خوار کردن شما را دارند. هوشیار باشید و گول ظواهر را نخورید. با کمی تلاش و اتکا به خدا و خود، گره ها را باز کنید.

سفری در پیش دارید که نتایج خوبی به همراه داشته و در کار و زندگی تان گشایش حاصل خواهد شد. به زودی به مراد و مقصودتان خواهید رسید.

در خوشی ها نیز به یاد خداوند باشید و بندگی او را فراموش نکنید.