یا رب تو کلید صبح در چاه انداز

هست شب، یک‌شبِ دم‌کرده وُ خاک، رنگِ رخ باخته است

هست شب، آری شب، آری شب، آری شب

شب شب شب شب شب، آقا شب! از لحاظ علم‌الاختر چرخش اجرام آسمانی به این شکله که طول روز با طول شب فرق داره

لابد عده‌ای از شنوندگان ما الان می‌گن اینا کرامات شیخه، ولی عزیز من، ببین حالا من نمی‌خوام صدامو بالا ببرم، خب 24 ساعتو درست از وسط نصف نکردن که

هر زمان می‌بینی وسطش افتاده یه‌جا

که البته بعضی از فلاسفه بین‌النهرین می‌گن این بستگی به اینم داره که وسط رو چه‌جوری اصن تعریف کنی

یعنی هرجا که شب از روز جدا بشه، خود اون می‌شه وسط

یه‌کم سنگینه بحثش؛ حالا به‌هرحال

الان عصرا پنج نشده تاریکه دیگه

از اون‌ورم صبح حوالی شیش وُ هفت روشنه

شما بگو راحت سیزده، چارده ساعت تاریکیه

واسه اونا که طرفدار روزن، یا به‌قول جوانان امروزی دی‌پیپل هستن، خیلی سخت می‌گذره

اما تو آسایشگاه یه‌فضای خستگی و سیگار و خط موزائیک و سکوت و ایوان واسیلیفسکی حاکمه که موجب می‌شه شبا این‌جا بیش‌تر طرفدار داشته باشه

حالا من اینا رو چرا دارم می‌گم؟ تازه الان به‌ذهنت رسیده بپرسی؟! خب این واضحه

ببین، شب خودش یه‌چیزیه

تو شب یه‌کارایی هست که تو روز نیست؛ مثلا یه‌چیزی که فورا به‌ذهن انسان می‌رسه دیدارِ یار

دیدار یار بیش‌ترش تو شبه دیگه

تو روز یه‌حالت معمولی و چه خبر، تو چطوری و مراقبت کن و غیره پیش میاد، انسان اصن مزاجش تباه می‌شه

شب بهتره، صمیمیه

اصن تو ادبیات ما هم هست

حالا خودنمایی نباشه، من خیلی دنبال شعر و اینا دنبال می‌کنم

اشاره زیاده به شب… یا خودِ خواب؛ ببین این بحث خواب خیلی پیچیده‌ستا

یعنی اون خوابیدن و خواب دیدن و رویای واقعه و صادقه و غیره به‌کنار، که یه‌هو چیز می‌شه می‌بینه فک می‌کنه یه‌خوابی دیده

یا اون قضیه احتلام جوانان که خودش مفصله! اما شب در عین‌حال یه‌فرصتی هم هست واسۀ نخوابیدن

چون ساکته، با خودتی، نگا می‌کنی می‌بینی داس نقره وسط آسمان، میگی وای جمشید چی داره میاد به‌سرم

یا ورمی‌داری نشونش می‌دی به بعضی نفرات، که عمدتا به‌یه‌ورشون هم نمی‌گیرن، اما گاه‌گداری اگه بگیرن یه اثر خوبی داره

مث حس نشون دادن ماه به‌دیگران می‌مونه

خب این شب دیگه هرچی که طولانی‌تر باشه واسه این‌کارا مناسب‌تره دیگه

چیه تابستون خوبه؟ 22 ساعت روشنه هوا

شب چی پس؟ والا

بعد حالا می‌رسیم سر قضیه مهمانی

آقا ما مُردۀ مهمانی هستیم! متاسفانه فضای آسایشگاه به‌گونه‌ایه که انسان خجالت می‌کشه بگه آقا بیا بریم مهمونی یه‌تکونی بدیم، دل‌مون وا شه

بیش‌تر زندگیا الان طوری شده تو مسائل هنری و حرف‌های به‌دردبخوره

ولی گاهی که از دست‌مون درمی‌ره، سر از مهمونی درمی‌آریم

اون خودش باز تو شبه

شبه دیگه

روز شما مهمونی رفتی؟ دیدی چه غمی هست تو روز؟ آفتاب می‌افته رو فرش، با جوراب‌شیشه‌ای و فامیل وُ اون‌ور، مکافات

اون‌وخ خود شب باز اگه کوتاه باشه یه‌هو می‌بینی مهمونی تموم شد، چون چیز اینا دیر میان همیشه

حالا مفصله

می‌گم ینی شبِ کوتاه آقا دو ریال ارزش نداره

یه مجموعه‌مسائل دیگه‌ای هم هست که مختص شبه، منتها تو مجال برنامه نیست

از قبیل فیلم خارجیای سینما فرهنگ، شکست عشقی، شام بریم بیرون، کارای ناجور، دزدی کلاسیک با نقاب و دست‌کش بی‌انگشت، تلسکوپ، رصدخانه، راه‌شیری، اجرام آسمانی

ببین من رو این قضیه آسمون خیلی تاکید می‌کنما

بعد، اعتکاف، جوشن کبیر، نون وُ خرما بذاری پشت در فقرا، لباس‌خواب، نور بالا، این‌چیزا همه‌ش تو شبه

بعد از اون‌طرف شب که خیلی بلند باشه، دیگه اناره وُ گل‌پر

دون می‌کنی قشنگ، چیز می‌کنی، قوسی به‌این‌شکل

ظهر که انار نمی‌خورن

یا کتاب حافظ

شما تا حالا ظهر کتاب حافظ خوندی؟ اصن روز باز کنی خوب درنمیاد

اما در عوض شب

الان ببین جمشید اومد گفت یه‌دونه واسه ما وا کن، گفتم چیه؟ تو فکر دلبری؟ گفت نه، امشب تو فکر همه دیوونه‌هام

که خب طبیعتا دلبرم توش مستتره! وا کردیم، گفت آقا برین گره از زلف یار باز کنین، امشبو تا می‌تونین دراز کنین، اگرم اوشون یه‌مقدار ناز کرد، شما نیاز کنین؛ جهنمِ ضرر! یه‌شبه دیگه