بچهها سلام، خوشگلا سلام
چطوره لحنم؟ مناسبه واسه برنامهکودک؟ آخه میدونی چیه بچه، با تاسف برنامهکودک رو همیشه آدمبزرگا میسازن
اینام فک میکنن بچه زیاد چیزی سرش نمیشه، فک میکنن وقتی میخوای با بچه حرف بزنی باید صداتو اونطوری کنی، لباسای رنگیرنگی بپوشی، هی شکلک دربیاری، چیزا رو به زبون ساده توضیح بدی
اینا رو ولشون کن، اینا یادشون رفته، ولی ما که یادمونه
حالا بچه بیا بشین اینجا یهدیقه باهات حرف دارم
بچه میدونی، جمشید از صبح که فهمیده میخوام با تو حرف بزنم، بهم سفارش کرده واست یه قصه بگم؛ یه قصه واقعی: قصه یه بچهای که یه نور آبیرنگ میاد سراغش، میگه: بچه چطوری؟ سه تا آرزو بگو تا برات برآورده کنم
اما بچه، راستش اینه که دیوونهها هر وقت میخوان قصه واسه بچهها بگن گند میزنن
بچهها باید خودشون قصه بگن
باید قصه گفتن و اینجور چیزا رو از دست بزرگترا بگیرن
بچهها باید همهجا رو بگیرن، جون هردومون
عالمی از نو باید بسازن، نه مث این مکافات
خوب بودن سخته، هرچی بزرگتر میشی سختترم میشه
واسه همین بچهها همیشه بهترن
تو همینطوری خوبی، راستش اینه که تو باید یه قصه بگی، نه من
هرچی باشه
بچه یهوخ فک نکنی من بچگیا رو یادم رفتهها
یادمه عین همون وقتا
اما خب دیگه… بعدا برو از مامانبابات بپرس رسمِ روزگار یعنی چی
حالا باز ایندفعه رو من حرف میزنم، اما دفعه بعد دیگه نوبت توئه
ببین خودت لابد دیگه میدونی: آدم اول بچهس، بعد بزرگ میشه
وقتی بزرگ میشه دیگه مث بچگی نیست
همهچی یهو زیادتر میشه
اینقدر زیادتر میشه که آدم کلافه میشه
تو بچگی همهش دلت میخواد آدمبزرگ شی؛ اما نیگا، اینقدر عجله نکن واسه بزرگ شدن
جالبهها، ولی… حالا عجله نکن زیاد
آدم تا بچهس خیلی چیزا رو نمیدونه
اینقد خوبه که نگو
مثلن تو میدونی دوری چیه؟ شب هفت؟ شورای امنیت میدونی چیه؟ تا حالا اسم آمریکا بهگوشت خورده؟ تپۀ نریده شنیدی؟ آب گرم وُ مکافات؟ نشنیدی دیگه
بچهای، مهربونی، عین گل اول بهاری، اگه کسیو دوس داری بهش بگو: «دوستت دارم»
دیوونهها تا یه دوستت دارم بگن، جونشون ده بار در میره؛ همین دلبر وُ جمشید وُ سایرین
ببین من میگم اصن صبح که بیدار میشی، همهش راه برو به هر کی میبینی بگو: «دوثت دارم!» روزی هزاربار بگو
بستنی میخوام، دوثت دارم
دوستای تازه میخوام، دوثت دارم
چقدر شما شیرینی، دوثت دارم
اینو دارم به خودت میگما
حواست کجاست بچه؟ حوصلهت سر رفت؟ بیشین! بچه، یه مکافاتی که ما تو بچگی داریم اینه که بابا مامان آدم میخوان برن بیرون، برن مهمونی، اما آدمو با خودشون نمیبرن
من میگم تو این دفعه بهشون بگو منم میخوام بیام؛ من نهها، خودتو میگم
باهاشون برو هرجا میرن
آخه تو هرجا بری، اونجا رو خوشگلش میکنی
این جمشید وُ باقی دیوونهها اینقدر دلشون میخواد تو رو ببینن که نگو
بعضیاشون که خودشون هیچ چشماندازی ندارن، یهو بهت کادو هم میدن
چی از این بهتر؟ ببین بچه، نری تو مهمونی ساکت یهگوشه وایسیا
یا تو اتاق بری با عروسکاینا ور بری
بیا قشنگ دستتو بکن تو آجیلا، تو ماستا، با مردم حرف بزن، بگو من خوبم، تو خوبی؟ دوثت دارم! بچه، میدونی از همه مهمتر چیه؟ سوال
بچه باید سوال بکنه تا میتونه
واقعنا
باید بیچاره کنی مامانباباتو از بس که سوال میکنی
بعضی سوالا هستن جالبن ولی یهکم قدیمی شدن: مثل اینکه بچه چهجوری بهدنیا میاد؟ یا چرا من خواهر برادر ندارم؟ اینجور چیزا
اما بعضی سوالای دیگه هم هستن، الان از خود من اگه بپرسی نمیدونم چیه
مثلا آقا ته آسمون کجاست؟ ته نداره؟ یا داره؟ اگه نداره، مگه میشه؟ یا مثلا اول روز میشه؟ یا اول شب میشه، بعد روز میشه؟ اگه درباره خدا اینا بپرسی که اصن محشره
اونکه آیا خداوند میتونه یه سنگی درست کنه که خودش نتونه بلند کنه؟ اون قیامته
ببین، من اگه جای تو بودما، مادرپدرمو صدا میکردم، میگفتم یهدیقه بشین، مگه شما منو بهدنیا نیاوردین؟ خب دنیا پر از سوالات بیجوابه
جواب سوالای منو بدین
چرا آب دریا شوره؟ چرا خانوما نمیرن دسشویی؟! این شنای کنار دریا چندتاست؟ چرا بیپدرمادر فحشه؟ چرا بعضیا دیوونهان، بعضیا سالمن، عاقل وُ باسوادن؟ نکنه خودتونم نمیدونین؟ نمیدونین هم اشکال نداره، بازم دوثتون دارم! {موشکهای S300 دوجداره، با کف نسوز، برای فرزند دلبند شما
قابل استفاده از یک تا چهارده سال
دختر وُ پسر؛ همهچی
} بچه، به مامانبابات، به دلبر وُ جمشید وُ همۀ دیوونهها بگو ببرنت بیرون، طبیعت
طبیعت میدونی چیه؟ طبیعت جاییه که دیوونه توش کمه، یا اصن نیست
بگو: طبیعت
آره، بگو من میخوام برم به صدای اونجا گوش بدم، صدای پرنده، رودخونه، باد، میخوام جونورا رو نگاه کنم: خرگوشا، حلزونا رو
میخوام به درختا دست بزنم
میخوام سنگ بندازم تو آب
میخوام رو علفا بشینم لباسم کثیف شه
{کلاس اولیا، کلاس دومیا، زره گنبد آهنی با کاتیوشا وَ دوربُرد
بمب و دینامیت
از دبستان تا آیندۀ فرزند دلبند شما
تضمینی
} بچه نری تو آفتاب ورجهوورجه کنی
آفتاب داغه، مغزو خراب میکنه
تو سایه، تو طبیعت
بعدا دلت خیلی تنگ میشه
حواست با منه بچه؟ حوصلهت سر… کجایی؟ {موشای سفید وُ سیاهی که هنوز مدرسه نرفتین، تا حالا بابا تو خونه براتون شیمیایی زده؟ اگه نزده، گازهای شیمیایی سارین، بدون طعم وُ دود وُ عوارض جانبی
} ببین بچه، حالا که عقلت میرسه، حواست هست، یادت نره اینایی که داری گیر همه نمیادا: مامانبابا، خواهربرادر، اسباببازی، مسافرت، دوستای تازه، خونه، اتاق، تخت وُ کمد، کتابخونه، مدادرنگی، گیر همه نمیاد
حالا من اگه اینا رو زیاد برات بشکافم میترسم یهو دیوونه شی، بزرگ شی
نمیخواد اصن
بلند شو برو، بلند شو برو تو اتاقت بازی کن
نه نه، بیا بریم تو حیاط، همه اونجان، بیا بریم اونجا با هم بازی کنیم
هوای فردا دوده، آبیه، زرده، سارین وُ خردله؛ رنگینکمونِ نجاسته
هوا پسه بچه
تا میتونی بخند، بزرگ نشو
دوثت دارم!